تنتن و سندباد را محمد میرکیانی در خرداد ماه سال ۱۳۷۰ شمسی نگاشته است. ایدهی این داستان هنوز که هنوز است تازگی خود را حفظ کرده –رویارویی قهرمانان مشرق زمین و مغرب زمین. هنوز هم میتوان کتابهای زیادی بر اساس این ایدهی اولیه و در قالبهای مختلف نوشت. میتوان داستانهای زیادی خلق کرد که خوانندگان را با هر طیف سنی بر جای خود میخکوب کند. میتوان از رهگذر این داستانها پیامهای مورد نظر را به مخاطبان القاء کرد و آنها را با مفاهیمی آشنا ساخت که ارزشمند هستند.
تنتن و سندباد را خواندم، بیست و پنج سال پس از نگارش. وقتی که ناگهان کسی تصمیم گرفت که یادداشت رهبر انقلاب بر این کتاب را منتشر کند و حالا بعد از این همه سال، همه تازه فهمیدیم چنین کتابی هم هست!
ماجرای این کتاب از این قرار است که قهرمانان مغربزمین با کشتی به مشرقزمین سفر میکنند و در همان ابتدای پیاده شدن از کشتی با مشرق زمینیان مواجه میشوند. قهرمانان شرقی این داستان سندباد، علاءالدین، پهلوانپنبه، نخودی و رستم دستان -که در صحنهی کوتاهی حاضر شد- بودند. و قهرمانان غربیاش تنتن، پروفسور، کاپیتان هادوک، سوپرمن، تارزان و کینگکنگ بودند.
از همان ابتدا بیآنکه «علت» مشخص باشد، هر دو گروه مشرقزمینیان و مغربزمینیان با هم سر ناسازگاری و جنگ داشتند. جنگیدنی که نه نفسگیر بود و نه حتی هیجانانگیز. اصلا قهرمانها آنچنان باورپذیر نبودند که همذاتپنداری خواننده را برانگیزند. در صحنههای بسیاری از ماجراهای این کتاب، اتفاقات به سادگی و بدون روایت منطقی و اقناعکننده رخ میداد.
در بسیاری از مواقع شاهد حماقت و حتی بلاهت قهرمانان، علیالخصوص مغربزمینیان، هستیم. قهرمانان این داستان نه شکستناپذیرند و نه باهوش. حتی سوپرمن – ابرقهرمان مغربزمین – بارها و بارها در نبردها به طرز مضحکی شکست میخورد. نویسنده گویی عامدانه خواسته پیروزی در جنگ سخت را از آن جبههی مشرقزمینیان کند و در این راه هوش، ذکاوت، قدرت و توان قهرمانان مغربزمین قربانی شده است. اما در مقابل نیز تیزهوشی و ذکاوت خاصی از مشرقزمینیان نمیبینیم. پیروزیشان نیز در یکی از دو رویارویی اصلی، مرهون قدرت خارقالعادهی غول چراغ جادوی علاءالدین بود و در دیگری مدیون زور بازوی رستم. در مشرق زمینیان نیز همان بلاهت وجود دارد اما نویسنده عامدانه خواسته است که آنها پیروز میدان جنگِ سخت باشند.
و در انتهای داستان، وقتی بعد از چند شکست، قهرمانان غربی که تا کنون هیچ نبوغ خاصی از خود بروز ندادهاند، ناگهان رویکردشان را تغییر داده و از راه جنگ نرم وارد میشوند تا مشرقزمینیان را شکست دهند اما حتی این پرده از داستان نیز دچار ضعف باورپذیری است.-
در مجموع، شاید بهتر بود این کتاب پیش از معرفی و عرضه به مخاطب امروزی هم از نظر داستان و هم از نظر تصویرگری ویرایش میشد.
نیاز این کتاب به ویرایش، یک شق ماجراست و شق دیگر تولید کتاب و محتواهای فاخر و قوی با این ایده است. بیست و چند سال از نگارش این کتاب میگذرد و هنوز حتی به تعداد انگشتان یک دست هم کتابی با این ایده تولید نشده است. ایدهای که پتانسیل بسیاری برای انعکاس چالشهای پیش روی ما با غربیها دارد.
تنتن و سندباد اولین کتابی بود که پس از مطرح شدن تهاجم فرهنگی غرب و حول این موضوع در ایران نوشته شده است. این کتاب، به خوبی اهمیت قهرمانسازی بومی و تأثیر آن در حفظ خردهفرهنگها را منعکس کرده است. ماهیت هر فرهنگ با شخصیتهایش گره خورده است؛ خواه این شخصیتها واقعی باشند یا خیالی. چرا که اگر شخصیتها خیالی و افسانهای نیز باشند، مولفههای شخصیتی واقعیای دارند که در آن فرهنگ از اهمیت بالایی برخوردار است. به عنوان مثال اگر چه سمک عیار شخصیتی افسانهای است اما ویژگی بارزش که جوانمردی بوده گواه این است که این خصلت ذاتی فرهنگ ماست و جوانمردی نزد ما ایرانیان ارزشی والا دارد.
از این روی، حفظ قهرمانان هر فرهنگ متضمن بقای آن فرهنگ است و چنانچه قهرمان، قهرمانسازی و قهرمانپروری از ادبیات کشوری حذف شود، دیر نیست که فرهنگ آن کشور دستخوش تغییرات اساسی شده و بیهویتی گریبانگیر مردم آن شود. و حالا از این زاویه که بنگریم کتاب تنتن و سندباد – فارغ از ضعفهایش– تلاشی ارزشمند در این راستا است.
و در پایان، هنوز این سوال باقی است که چرا در این بیست و اندی سال در این زمین، بازیای از دیگر نویسندگان شاهد نبودهایم؟ آیا نویسندگان به طور کلی و نویسندگان کودک و نوجوان به طور خاص، همانند اکثریت قریب به اتفاق سینماگران ما از اهمیت این موضوع غافل هستند؟ آیا وقت آن نرسیده که شاهد تلاشی در جهت مطرح نمودن قهرمانان و ابرقهرمانان ایرانی-اسلامی و یا خلق شخصیتهایی جدید بر اساس مؤلفههای فرهنگی-دینی کشور خودمان باشیم؟ اگر ما نتوانیم قهرمانان خود را مطرح کنیم، هستند کسانی که از هیچ قهرمان بسازند و ابرقهرمانهایشان را از ناکجا آباد در ذهن و روح کودکان و نوجوانانمان میهمان کنند. فکری باید کرد!
مطالب مرتبط: