این هفته: مصاحبه و اثر کوروش تشکریصباغ؛ نفر دوم
در اواخر بهمن و اوایل اسفند سال ۱۳۹۵، خانهی پینمای ایران دومین مسابقهی پینما را با افزودن بخش نویسندگی برگزار کرد. اکنون بر آنیم تا در ۵ هفتهی متوالی آثار پنج نفر اول بخش نویسندگی را به همراه مصاحبهای کوتاه با نویسندهی آن به عنوان مقدمه منتشر کنیم.
طی سه هفتهی گذشته مصاحبه و اثر امین توکلی، آرین یزدانپناه و احسان حسینیپژوه – نفرات سوم تا پنجم مسابقه – منتشر شده است و این هفته نوبت میرسد به کوروش تشکریصباغ- نفر دوم بخش نویسندگی دومین مسابقهی طراحی و نویسندگی پینما. با ما همراه باشید…
– لطفا خودتان را معرفی کنید.
کوروش تشکریصباغ هستم. فارغالتحصیل کارشناسی تاریخ محض و کارشناسی تکنولوژی نرم افزار. ۲۹ سال سن دارم و از لحاظ سوابق کاری هم رشتههای مختلفی را تا کنون تجربه کردهام؛ اما به طور تخصصی نزدیک به ۱۵ سال در حوزهی نویسندگی و قریب به ۱۱ سال در حوزهی انیمیشن سهبعدی فعالیت داشتهام.
– علت گرایش شما به نویسندگی چه بود؟ چگونه وارد عرصهی نویسندگی شدید؟
«علاقه» تنها دلیل گرایشم به نوشتن هست؛ ولی اینکه چطور وارد عرصهی نویسندگی شدهام را بخاطر نمیآورم، چرا که این مسئله به یکباره اتفاق نیفتاد و در یک بازهی زمانی این گرایش بیشتر بسط و گسترش پیدا کرد.
– چرا نویسندگی پینما؟
همونطور که گفتم من مدتی است که در زمینهی انیمیشن سهبعدی فعالیت دارم و بعضاً در بخش پیشتولید کارها مجبور هستم فضاها، شخصیتها، زوایا و خیلی نکات دیگر که میبایست مدّ نظر داشت، در قالب تک فریم طرح بزنم تا سیر برنامهریزی برای کار آسانتر شود. از این حیث با پینما به هیچوجه بیگانه نیستم؛ گرچه تاکنون صرفاً برای پینما دست به قلم نشده بودم که البته [به بهانهی این مسابقه] سعادت یار شد و تجربهی لذت بخشی هم بود و امیدوارم این تجربه همچنان دوام داشته باشد.
– مواردی که به نظر شما الفبای نویسندگی پینما و از ضروریاتی است که تمامی علاقهمندان به این عرصه میبایست به آن توجه کنند، چیست؟
قالب نویسندگی پینما مانند فیلمنامهنویسی است؛ یعنی نویسنده باید به تمام مسائل اعم از دکوپاژ، طراحی صحنه، طراحی لباس، توصیف شمایل و خصوصیات منحصر به فرد شخصیتها و بسیاری از گزینههای دیگه اشراف کامل داشته باشد تا بتواند فضای هر جزئی از هر سکانس یا قاب را به بهترین نحو ممکن بیان کند… اما نکتهی مهمی که در نویسندگی پینما بایستی مدّ نظر قرار داد، خلاصه و کوتاه بودن موضوع است که بسیار بسیار نویسنده را محدود میکند. نوشتن پینما در حکم رباعی در شعر یا داستان کوتاه است، با این تفاوت که در عین خلاصه بودن باید تا حد امکان ویژگیهای یک فیلمنامهی خوب را هم داشته باشد و نه اینکه فقط به نوشتن دیالوگها بسنده شود.
– آیا به پیگیری آموزشهای حرفهای و انتخاب نویسندگی یا تولید پینما به عنوان شغل اصلی خود تمایلی دارید؟
بدون شک نویسندگی پینما برای من بسیار جذاب است و در کنار نوشتن رمان و فیلمنامه، مطمئناً دوست دارم که بیشتر در این عرصه فعالیت کنم. البته این به این معنا نیست که این کار راحت و پر درآمدی است، چه بسا که درآمدی بسیار اندک و ناچیزی هم دارد. اما اینکه انسان در راهی گام بر دارد که احساس مفید بودن داشته باشد و حداقل خودش از خودش راضی باشد به نظر من بسیار مهم است؛ و نویسندگی یا انیمیشنسازی با تمام سختیهایش این حس را در من به وجود میآورد و از این حیث مطمئناً من خودم را همه جا به عنوان یک نویسنده یا انیماتور معرفی میکنم و نه چیز دیگر! با این وجود، هنوز نیازمند آموختن هستم چرا که آموزش، بخش جداییناپذیر هر حرفهای در هر سن و جایگاهی است. آن زمانی که کسی احساس کند نیازی به آموزش ندارد و به درجهی کمال در رشتهی مورد نظرش رسیده و گویی دیگر حرف آخر را او میزند، زمان آغاز دوران سقوط و زوالش است…
– به نظر شما رعایت چه نکاتی در نوع محتوا یا طراحی پینما برای جلب مخاطب مؤثرتر است؟
اخیراً در یکی از آثار پینما و انیمیشنهای کشورهای حوزهی خلیج فارس شاهد بودم که برای جلب مخاطب، شمایل شخصیتها و فضای کار را به سبک ابرقهرمانان غربی ترسیم کرده بودند. شاید این سیاست برای فروش جوابگو باشد، اما پینما عرصهای است که هنرمندان ما با خلاقیت خودشان میتوانند فرهنگ اصیل مذهبی و ملی ایران رآ آنچنان که هست به دیگران نشان بدهند. ما از لحاظ محتوا هیچگونه محدودیتی نداریم؛ ولی مهم خلاقیت ما در چگونگی ارائهی آثار است که میتونه مخاطبین را مجذوب کند.
و این نکته را هم فراموش نکنیم که پینما پیش از جلب نظر مخاطب از طریق ارائهی محتوای ناب، با قدرت تصاویرش مخاطب را مجذوب میکند؛ و مردم – چه کودک و چه بزرگسال – همه ارزش یک کار خوب را با مشاهدهی آن میفهمند و حتی اگر نتوانند به زبان بیان کنند، خوب درکش میکنند.
– اگر بتوانید در سطح هنرمندان و نویسندگان ایرانی، پروژهای در حوزهی پینما تعریف و مدیریت کنید چه موضوعی را در اولویت قرار میدهید؟
از آنجایی که من به تاریخ علاقهی زیادی دارم، شاید اولین انتخابم داستانهای تاریخی از ایران- در تمامی ادوار- باشد که ناگفتههای بسیار در دل دارد… اما در کنار این موضوع، با وجود اینکه از شاهنامه آثار گرانقدر زیادی عرضه شده و حتی در دورهی گذشته همین مسابقه هم موضوع اصلی با محوریت داستانی از هفتخوان بوده ولی باز هم به نظر شخصی من، شاهنامه از جمله موضوعاتی هست که هر بیت آن پتانسیل نامحدود ایجاد اثری فاخر را دارد.
– آیندهی صنعت-هنر پینما را چگونه میبینید؟ بزرگترین مانع پیشرفت افراد مستعد این عرصه از دید شما چیست؟
به طور کلی، هنر پینما در حال حاضر بر خلاف تصوری که در داخل مرزهای ما از آن ایجاد شده ا ست، به واقع یک صنعت درآمدزا است. چه بسا که بسیاری از آثار تراز اول سینمای جهان از پینماها وام گرفتهاند و به خاطر محبوبیت پینماهای آن آثار بوده که آن آثار سینمایی، سریال و یا حتی بازی توانستهاند به فروش نسبتاً خوبی دست پیدا کنند. اما متأسفانه در کشور ما هنوز آنچنان که شایسته است به پینما بها داده نمیشود و افراد مرتبط با این حوزه از جمله مسئولین، ناشران یا حتی دستاندرکاران سینمایی به آن درجه از باور نرسیدهاند که پینما هم میتواند مانند سینما صنعت باشد. در کنار این موضوع ما به مسابقات، همایشها و حتی مجلاتی که افراد مستعد بتوانند نبوغشان را در آنجا به نمایش بگذارند بیشتر احتیاج داریم و هرچند خانهی پینمای ایران گام استواری در این حوزه تا کنون برداشته اما هنوز بسیاری از افراد مستعد ما سردرگم هستند و نمیدانند چطور میتوانند از این هنر بصورت حرفهای بهره ببرند.
– چگونه از مسابقهی ما مطلع شدید؟ چه انگیزهای باعث شد در مسابقه شرکت کنید؟ تصور میکردید که اثر شما به عنوان یکی از ۵ اثر برتر مسابقه انتخاب شود؟
من به صورت کاملاً اتفاقی در یکی از کانالهای تلگرامی مربوط به حوزهی انیمیشن از برگزاری این مسابقه مطلع شدم و گرچه ابتدا انگیزهای برای شرکت در مسابقه نداشتم اما یک جرقه و نیاز به قلمفرسایی برای یکی از بیمدعاترین قشرهای خدمترسانی به مردم ترغیبم کرد که چند جملهای بنویسم. این مسابقه فقط بهانهای بود برای نوشتن و نه کسب مقام اما از آنجایی که موضوعی که انتخاب کرده بودم به دل خودم نشسته بود، احساس میکردم که پتانسیلش را دارد؛ هر چند این یک احساس زودگذر و آنی بود اما تجربهای شد که پس از این به احساساتم بیشتر اعتماد کنم!
– در آخر اگر نکتهای دوست دارید که به علاقهمندان پینما بگویید، بفرمایید.
عرض خاصی نیست. امیدوارم زین پس فعالیت بیشتری در این حوزه داشته باشم. با آرزوی توفیق روز افزون برای صنعت- هنر پینمای کشور و به طور کلی گسترده شدن شعور هنری در لایه لایههای اقشار مختلف جامعه.
پایدار باشید!
مرگ خاموش
نقشهای اصلی: سیاووش – علی – حمیدرضا – وحدتی
خلاصه: نیروگاهی اتمی به واسطهی یک حملهی تروریستی در آتش میسوزد و محفظهی رادیوکتیو دچار شکاف میشود. در این میان گروه کوچکی در صدد جلوگیری از نشت مواد رادیواکتیو بر میآیند.
نکته: شمارهی هر cut scene در فیلمنامه با تغییر زاویهی دوربین تغییر میکند و برای زمانبندی نهایی کمککننده است.
۱ |
معرفی سیاووش |
داخلی |
روز |
بخش مرکزی نیروگاه هستهای |
(cut scene1-1): نمایش تاریخ: « ۲۷ آذر» ساعت: « ۱۴:۰۷» در قاب سیاه تصویر که دقیقهشمار ساعت در این میان در حال اضافه شدن است. (تصویر cut می خورد)
(cut scene2-1): شکافی نه چندان عمیق اما عریض، بر جدارهی مخزنی که رنگ سفید استخوانیش به چِرک نشسته است، خود نمایی میکند.(Close up)
(cut scene3-1): نمایی (Close up) از چشمان هراسان مردی که دیده بر جدارهی ترک خود گویی دوخته است؛ حال آنکه در این میان صدای دم و بازدم نفسهای خستهاش به گوش میرسد.
(cut scene4-1): نمایی(Close up) مجدداً از دیوارهی مخزن که بر طول و عرض شکافش هر آن افزوده میشود. باز خورد صدای ترک برداشتن جداره، در فضای مسکوت و گرفتهی موجود میپیچد.
(cut scene5-1): چهرهی مصمم و به عرق نشستهی مرد جوانی که سیاووش نام دارد، از شدت گرما به سرخی گراییده است، در حالی که گویی اشک در چشمانش حلقه زده اما قطرهای از آن فرو نمیچکد (Close up). در این میان صدای اندیشهی مرد جوان شنیده میشود که با خود میگوید: «یعنی این تمام چیزیه که از من میخوای؟» (صحنه در اینجا cut میشود.)
۲ | معرفی حمیدرضا و علی – آژیر خطر | داخلی | روز | محوطهی پارکینگ ایستگاه آتشنشانی |
(cut scene1-2): نمایی (long shot) از یک ایستگاه آتشنشانی و نمایش تاریخ: « ۲۷ آذر » ساعت: «۶:۲۲» در گوشهی پایین سمت چپ تصویر
(cut scene2-2): نمایی (medium shot) از کامله مردی (حمیدرضا) که موهای کوتاه نقرهفامش به سفیدی گراییده و در کنار چرخ طرف رانندهی کامیون آتشنشانی در حال تنظیم کردن باد چرخ میباشد.
(cut scene3-2): حمیدرضا نگاهی به هواسنج میاندازد (نمای close up از صفحهی مدرج هواسنج که عقربهی آن عدد ۸/۵ را نمایش میدهد).
(cut scene4-2): مردی (با شلوار لی آبی) در پشت سرحمیدرضا قرار میگیرد؛ در حالی که از ناحیهی کمر به بالا خارج از قاب تصویر قرار گرفته است.
(cut scene5-2):مرد دو کف دستان خود را بر روی چشمان حمیدرضا میگذارد. (نماییClose up از سر و شانهی حمیدرضا)
در همان حال حمیدرضا خطاب به مرد ناشناس میگوید: «اگر به جای این شیرینکاریها بعضی وقتا باد چرخ این ماشین رو چک کنی از درجههات کم میشه؟!»
(cut scene6-2) :مرد ناشناس (سیاووش) که جوانی بلند قامت و خوشاندام (با صورتی چپه تراش) میباشد دست از روی چشمان حمیدرضا برمیدارد و با ترشرویی پاسخ میدهد:«شد یک بار ضد حال نزنی؟!» (نمایی medium shot از حمیدرضا و سیاووش در یک قاب)
(cut scene7-2): حمیدرضا همچنانکه به هواسنج مینگرد و تبسمی بر لبانش نقش بسته است، اذعان می دارد: «مگه دروغ میگم؟…اگه وسط راه با این باد کم لاستیک بترکه چهکار میکنی؟» (نماییClose up از سر و شانهی حمیدرضا)
(cut scene8-2): سیاووش با چهرهای به ظاهر حق به جانب ابرویی بالا می اندازد و جواب میدهد: «واقعا که!… یعنی اگه دنیا رو هم بهت بدن، بازم یه چیزی بدهکاری… ماشین رو دیروز به این تمیزی برات شستم نمیبینی، بعد مثل مگس گیر میدی به باد ماشین!… اصلا همون علی برای تو خوبه!» (نمایی Close up از نیمتنهی بالایی سیاووش)
(cut scene9-2): حمیدرضا از جای برمیخیزد و با همان نیشخند معنادار، شلنگ هوا را جمع میکند و میگوید: «خوبه حالا… این چه طرز حرف زدنه… ناسلامتی من جای داداش بزرگتم!» (نمایی medium shot از حمیدرضا و سیاووش در یک قاب)
(cut scene10-2): ناگهان صدای شخص سومی (علی) که در صحنه حضور ندارد خطاب به حمیدرضا میگوید:« اگه این بچه نخواد داداش بزرگتر داشته باشه باید کی رو ببینه؟!» توجه حمیدرضا و سیاووش همزمان به یک سوی جلب می شود؛ در حالی که نیشخندی بر لبان سیاووش نیز نقش بسته است. (نمایی medium shot از حمیدرضا و سیاووش در یک قاب که در پشت سر آنها نمایی از درختان بلواری کم تردد نمایان است.).
(cut scene11-2) :نمایی (medium shot) از پشت سر حمیدرضا و سیاووش که دفتر مرکزی پایگاه نیز در انتهای پارکینگ مشخص است. علی سرش را از پنجره دفتر بیرون آورده و با صدایی بلند (آنچنآنکه بازخورد امواج صوتش در فضای پارکینگ چندین بار تکرار میشود.) خطاب به حمیدرضا ادامه میدهد:« خیرِ سرت نا سلامتی داری بابا میشی!… اونوقت بجای اینکه شیرینی مهمونش کنی، باز داری تیکه بارش می کنی!»
(cut scene12-2): سیاووش با تعجب نگاهی بر حمیدرضا میاندازد: « راست میگه؟!» (Close up)
(cut scene13-2): حمیدرضا در پاسخ لبخندی میزند و شانهای بالا میاندازد. (Close up)
(cut scene14-2): به ناگاه سیاووش حمیدرضا را محکم در آغوش میگیرد و میگوید: «تا شیرینی ندی وِلت نمیکنم!» (نمایی medium shot از چهرهی شادمان سیاووش و چهرهی خندان و بهتزدهی حمیدرضا که با کتفهایی بسته شده نمیتواند خود را از چنگال سیاووش رهایی بخشد.)
(cut scene15-2): ناگهان آژیر خطر به صدا در میآید. نمایی (close up) از چراغ قرمز رنگ آژیر خطر.
(cut scene16-2): چهرههای دگرگون شده و جدی سیاووش و حمیدرضا به چراغِ قرمز رنگِ آژیر دوخته میشود. (نمایی medium shot از چهرهی آن دو در حالی که زاویهی دوربین از سطح افق بر روی نیمتنهی بالایی آن دو فوکوس کرده است.)
۳ | آماده شدن آتشنشانها و اعلام محل حادثه | داخلی | روز | محوطهی پارکینگ ایستگاه آتشنشانی |
(cut scene1-3): نمایی medium shot از آتشنشانی که در حال پایین آمدن از میلهی اضطراری میباشد.
(cut scene2-3): حمیدرضا زیپ لباسش را بالا میکشد.(Close up)
(cut scene3-3): حمیدرضا از میان آتشنشانهایی که هر یک به سمت ماشین خود میدوند با گامهایی سنگین اما بلند به پیش میآید و در همین حین علی (کامله مردی که سبیل و ابروهای پرپشتش وجه تمایز اصلی او با سایرین به حساب میرود) شانه به شانهی او قرار میگیرد و برگهی مأموریت را به او میدهد و متذکر میشود: «نیروگاه، فاز جنوبی، وضعیت قرمز». حمیدرضا سرش را به نشانهی تأیید تکان میدهد. (دروبین در حرکت است)
(cut scene4-3): حمیدرضا درب کامیون را باز میکند و با گذاشتن پا در جا رکابی خود را بالا میکشد. اما پیش از آنکه بر روی صندلی قرار گیرد نگاهی به سمت عقب ماشین میاندازد و میگوید: «سیاووش…»
(cut scene5-3) :چشمان پرسشگر سیاووش بر حمیدرضا دوخته میشود. (close up)
(cut scene6-3):حمیدرضا همچنانکه بر روی جا رکابی ایستاده ادامه میدهد: « مطمئن شو سر لوله کفساز ردیفه… جعبه شیلنگم سفت کن، بیا» سپس بر روی صندلی مینشیند و درب را میبندد.
(cut scene7-3): نمایی long shot از حرکت ماشینهای آتشنشانی که آژیرکشان به سمت بیرون از پارکینگ پایگاه به راه میافتند. (صحنه در اینجا cut میخورد)
۴ | مهار آتش | خارجی | روز | نیروگاه اتمی |
(cut scene1-4): نمایی long shot از نیروگاه هستهای که از فاز جنوبی آن دودی سیاه و غلیظ به هوا برخاسته است و جمع کثیری از ماشینها و مأموران آتشنشانی در محوطهی اطراف اردوگاه به چشم میخورند.
(cut scene2-4): یک وینگل ۵ دو کابینه آژیرکشان در محوطه توقف میکند. (قاب دروبین از نمای رو به روی ماشین بسته شده است)
(cut scene3-4):علی (فرماندهی تیم پایگاه) از ماشین پیاده میشود و در همان حال به دودی که بیشتر به تودهی هوایی گرفته میماند، نگاهی میاندازد. صدایی از پشت سر علی را مخاطب قرار میدهد: «شما فرماندهی گروه اعزامی هستید؟» علی روی برمیگرداند.
(cut scene4-4): نمایی medium shot از پشت سر علی نشان داده میشود در حالی که شخصی ملبس به لباسی سفید رنگ که از نوع ضد مایعات شیمیایی است در برابرش ایستاده است.
(cut scene5-4): مرد سفیدپوش که چهرهای به نسبت سوخته دارد، دستش را به نشانهی خوشآمد بالا میآورد: «سرگرد وحدتی، مسئول حفاظت». علی دست وحدتی را میفشارد و به سمت محل آتشسوزی به راه میافتد. (نمایی medium shot از سهرخ وحدتی و علی در یک قاب )
(cut scene6-4): وحدتی در حالی که دوشادوش علی حرکت میکند، متذکر میشود: «آتش از سقف واحد ۴ به واحد ۳ کشیده شده و باید همین الان جلوش گرفته بشه!»
علی: «علت آتشسوزی مشخص شده؟»
وحدتی: «انفجار یک بمب دستساز در واحد ۴»
(دوربین در تمام مسیر در حال حرکت و قاب آن از نمای رو به رو بسته شده است)
(cut scene7-4): علی به یکباره میایستد و دیدگان مشوش و متعجب خود را به وحدتی میدوزد. سپس بیآنکه کلامی بیان نماید بار دیگر به راه می افتد. (Close up) (تصویر در اینجا cut میخورد)
(cut scene8-4): حمیدرضا در حالی که تودهی ابری سیاه بر فراز سرش جولان میدهد با اشارهی دست به نقطهای خاص فریاد میکشد: «آنجا…!»
(cut scene9-4): سیاووش جهت شلنگ آب را اندکی تغییر میدهد.
(cut scene10-4): نمایی medium shot از چندین آتشنشان که شلنگهای آب خود را بر روی منطقهای خاص متمرکز نمودهاند.
(cut scene11-4): حمیدرضا بار دیگر فریاد میکشد: «بالابر رو بیارین» (close up)
(cut scene12-4): علی در کنار حمیدرضا قرار میگیرد و دست بر شانهی او مینهد و میگوید: «اوضاع در چه حاله؟» (نمایی Medium shot) حمیدرضا سر برمیگرداند و با صدای بلند پاسخ میدهد: «این طوری مهار نمیشه… کف سنگین میخواد.» علی به نشانهی تأیید سرش را تکان میدهد.
۵ | بررسی شکاف مخزن رادیواکتیو | داخلی | روز | اتاق حراست و فرماندهی عملیات |
(cut scene1-5): شکاف کوچکی که بر دیوارهی مخزنی سفید رنگ نقش بسته است، بر روی صفحهی مانیتور نشان داده میشود. دوربین به آرامی zoom out میگردد و کاربر کامپیوتری که رو به روی مانیتور نشسته است از گوشهی کادر وارد قاب دوربین میشود. در گوشهی صفحه ساعت ۱۰:۴۷ نمایش داده شده و همزمان بر ثانیهشمار افزوده میشود.
(cut scene2-5): کاربر کامپیوتر که جوانی ۲۷ ساله با تهریشی بلوند میباشد متذکر میشود: «باید دستور تخلیه رو صادر کنیم قربان… دیگه وقتی نمونده!»
(cut scene3-5): سرگرد وحدتی (مسئول حفاظت) در حالی که بر روی میز خم گشته و با نگاه دقیقتری به تصویر مانیتور نگاه میکند اذعان میدارد: «هنوز نه… اگه بتونیم دریچهی تخلیه رو باز کنیم نیازی به هشدار نیست.» (Close up)
(cut scene4-5): کاربر کامپیوتر نگاه نگران و در عین حال متعجب خود را بر وحدتی می دوزد: «اما قربان…» (Close up)
(cut scene5-5): وحدتی نگاه ملامتگر خود را بر جوان میدوزد. (Close up)
(cut scene6-5): سپس روی برمیگرداند و درحالی که پشت به کاربر کامپیوتر در حال خارج شدن از اتاق میباشد، متذکر میشود: « محفظهی واحد ۴ رو برای ورود باز کن» (نمایی medium shot در حالی که چهرهی کاربر و قامت وحدتی از پشت سر در یک قاب قرار گرفتهاند.)
۶ | مهار آتش و اخطار انفجار | خارجی | روز | محوطهی بیرونی نیروگاه |
(cut scene1-6): نمایی close up از آتشی که از دهانهی پنجرهای زبانه میکشد و پس از گذشت لحظهای به ناگاه به واسطهی فشار آب و کف خاموش میشود.
(cut scene2-6): علی نقشهای را بر روی کاپوت ماشین باز میکند و در حالی که آتشنشانان دیگر در کنار او قرار دارند، بر روی آن خم شده و به نقطهای در فاز جنوبی نیروگاه اشاره میکند:« اگر این بخش رو مهار کنیم دیگه تمومه» (نمایی medium shot از بالا) در این میان وحدتی، علی را مخاطب قرار می دهد: « فرمانده» (فقط صدا شنیده میشود)
(cut scene3-6): علی روی برمیگرداند. (Close up از چهرهی علی)
(cut scene4-6): وحدتی: « موضوع مهمی هست که باید با شما در میان بذارم.» (نمایی medium shot از وحدتی و علی در یک قاب)
۷ | مشاجرهی علی با وحدتی | داخلی | روز | اتاق حراست و فرماندهی عملیات |
(cut scene1-7): مجدداً نمایی(close up) از جدارهی محفظهی رادیواکتیو در مانیتور که بر شکست دیوارهی آن افزوده گشته است.
(cut scene2-7): علی با چهرهای درهمکشیده خطاب به وحدتی میگوید:«میتونم بپرسم تا کی میخواستید از گفتن این شکاف امتناع کنید؟ سرگرد» (close up از چهرهی علی)
(cut scene3-7): وحدتی با خونسردی پاسخ می دهد:«هنوز برای باز کردن دریچه تخلیه زمان داریم…پس نیازی به نگرانی نیست…و همچنین نیازی نیست که همه از این موضوع مطلع باشن.»(Close up)
(cut scene4-7): علی چشم در چشم وحدتی میدوزد و با ابروانی در هم گره خورده، چهرهای برافروخته و صوتی که توأمان نشان از خشم افسارگسیختهی وی دارد متذکر میشود: «نیازی نیست!… اون محفظه هر آن ممکنه متلاشی بشه و شما به خاطر دلیلی که نمیدونم چی هست و هیچ علاقهای هم به دونستنش ندارم، هنوز میخواین روی موضوع به این مهمی سرپوش بذارین؟!» وحدتی متقابلاً چند گامی پیش میآید و اذعان میدارد: «فرمانده بفهم که داری با کی حرف می زنی… نیازی نیست که مسئولیتم رو به من گوش زد کنی… من فکر تو رو نمیخوام، فقط به دو تا از نیروهات احتیاج دارم تا راه واحد ۴ رو برای فعال کردن دریچهی تخلیه برام باز کنن… پس کاری رو که بهت میگم انجام بده!» (نمایی Medium shot از نیمرُخ وحدتی و علی روی در روی یکدیگر در یک قاب دیده میشود، حال آنکه در پسزمینهی صحنه مانیتورهایی که به دوربینهای حفاظتی متصل شدهاند، خود نمایی میکنند.)
(cut scene5-7): در این میان کاربر کامپیوتر متذکر میشود: «شکاف بیشتر شد.»
(cut scene6-7): علی روی از وحدتی برمیگیرد و به مانیتور چشم میدوزد. سپس در حالی که سرش را تا بناگوش کاربر مانیتورینگ خم کرده است، میپرسد: «چقدر دیگه وقت داریم؟»
کاربر: «حداکثر سه ساعت» (نمای close up از کاربر و علی در یک قاب از زاویهی رو به رو)
(cut scene7-7): علی بار دیگر قامت خمیدهاش را استوار میکند و خطاب به وحدتی میگوید: « دقیق بگو از من چی میخوای سرگرد؟» (medium shot از علی و وحدتی در یک قاب- صحنه Cut می شود.)
۸ | تفویض وظایف به حمیدرضا و سیاووش | خارجی | روز | در برابر درب ورودی ساختمان مرکزی |
(cut scene1-8): نمایی long shot از بخش ورودی ساختمان مرکزی که زبانههای آتش آن فروکش کرده است و در گوشهی تصویر ساعت ۱۱:۳۳ نشان داده میشود. تعداد زیادی از ماشینهای آتشنشانی همچنان در محوطه هستند و آتشنشانها نیز در حال ورود به ساختمان برای مهار آتشهای داخلی میباشند.
(cut scene2-8): علی بار دیگر بر روی نقشهای که روی کاپوت یکی از ماشینها باز کرده، خم شده است. حمیدرضا و سیاووش نیز در طرفین او قرار گرفته اند. (نمایی Medium shot از چهرهی هر سه نفر در یک قاب در حالی که رنگ آبی آسمان در بکگراند صحنه نمایان است.)
(cut scene3-8): علی همچنانکه انگشت اشارهاش بر روی پلان نقشه بالا و پایین میرود و مسیری مشخص را طی میکند، متذکر میشود: « از اینجا به واحد ۴ باید وارد بشید. اتاق کنترل دریچهها در انتهای این راهرو واقع شده، اما احتمالاً بخشی از دیوارهی راهرو تخریب شده باشه… برای همین باید از اتاق کناری، این بخش رو دور بزنید… دیوار بین این دو اتاق بگفتهی مسئولش پیشساخته است… پس میتونید با یک ذره زحمت راهتون رو از این قسمت بازکنید.»
(cut scene4-8): سیاووش اذعان می دارد: «اما ما که نمیدونیم کدوم دکمه رو برای تخلیهی محفظه باید فعال کنیم!» (close up از چهرهی سیاووش)
(cut scene5-8): علی پاسخ میدهد: «شما نیازی نیست کاری بکنید، فقط سرگرد رو تا رسیدن به مقصد همراهی کنید.» و با سر به پشت سرش اشاره میکند. ( نمایی medium shot از هر سه نفر در یک قاب)
(cut scene6-8): حمیدرضا نگاهی به پشت سر میاندازد و وحدتی را میبیند که در پشت سر ایشان مصمم و خونسرد ایستاده است. (نماییmedium shot از سهرخ پشت حمیدرضا و نیمتنهی وحدتی در یک قاب)
۹ | به سمت اتاق کنترل دریچهها | داخلی | روز | اتاق و راهرو |
(cut scene1-9): نمایی medium shot از یک دیوار سفید که توأمان صدای برخورد پتکی سنگین در فضا اتاق شنیده میشود. ناگهان شکافی عمیق بر روی دیوار ترک برمیدارد و با هر ضربه این شکاف عریض و عریض تر میگردد تا در نهایت حفرهای در داخل دیوار ایجاد میشود.
(cut scene2-9): با گشاد شدن حفره حمیدرضا، سیاووش و وحدتی به ترتیب از داخل دیوار عبور میکنند.
(cut scene3-9): سپس پای در راهرویی تاریک مینهند که تنها به واسطهی روشن و خاموش شدن بخشی از مهتابیهای سقف، گهگاه مسیر فیمابین را تا مقصد برای ایشان نمایان میسازد. (نمایی medium shot)
(cut scene3-9) : هر سه در برابر درب اتاق کنترل دریچه ها قرار می گیرند.
(cut scene4-9): وحدتی کارت میکشد اما درب اتاق باز نمیشود. این کار را سه مرتبهی دیگر تکرار میکند؛ اما تأثیری ندارد.
(cut scene10-9): حمیدرضا میپرسد: «درب از پشت برای باز کردن دستگیره داره؟»
وحدتی به نشانهی تأیید سر تکان میدهد:« آره…. فکر کنم… برای چی؟»
(cut scene11-9): سیاووش بازوی وحدتی را میگیرد و به طرف خود میکشد. در همان لحظه حمیدرضا پتکش را بالا می برد و شیشهی میان درب را با سه ضربه محکم در هم میشکند.
(cut scene12-9): سیاووش دستش را از مکان شکسته شدن شیشه داخل میبرد و درب را میگشاید.
(cut scene13-9): نمایی medium shot از درون اتاق در حالی که زاویهی دوربین به صورت مایل، درب را نشان میدهد که به داخل گشوده میشود و هر سه نفر به درون میآیند.
(cut scene14-9): وحدتی به سمت جعبهی تقسیمی که در دیوارهی اتاق قرار گرفته است راه میافتد، اما به ناگاه صدای بوقی خفیف و مقطع در فضای مسکوت اتاق طنینانداز میشود و او را به یکباره از حرکت باز میدارد.
(cut scene15-9): نمایی close up از گوش وحدتی که همزمان صدای بوق بلندتر و بلندتر در آن شنیده میشود.
(cut scene16-9): وحدتی سرش را بالا میآورد به مدخل تهویهی هوا که در بالای سر او قرار گرفته است نگاه میکند.
(cut scene17-9): نمایی close up از چراغ سبزی که در پشت دریچهی هوا به یکباره به رنگ قرمز در میآید و صدای بوق مقطع، ممتد میشود.
(cut scene18-9): وحدتی روی بر میگرداند و خطاب به حمیدرضا و سیاووش با تمام توانی که در حنجره دارد فریاد میزند: «فرار کنید!»
(cut scene19-9): نمایی medium shot از درون راهرو که هر سه نفر شتابان از درون اتاق کنترل دریچهها به سرعت در حال خروج میباشند. اما به یکباره انفجاری مهیب رُخ میدهد و آوار بر سر رو روی ایشان فُرود میآید.(صحنه در سیاهی مطلق Fade میگردد.)
(cut scene20-9): پس از گذشت چند ثانیه صحنه از سیاهی مطلق اندک اندک به سمت غباری که فضای راهرو را در بر گرفته است روشن میشود و سپس گرد خاکستری معلق در هوا به آرامی فرو مینشیند.
(cut scene21-9): نمایی close up از چهرهی خاکخوردهی سیاووش که همچنان بیهوش افتاده است. ولی پس از لحظهای به آرامی چشمانش را میگشاید و از شدت درد روی در هم میکشد.
(cut scene22-9): به سختی از جای برمیخیزد و خُردهآوارها را از روی دوش و کمر خود کنار میزند. از جای برمیخیزد و نگاهی به اطراف میاندازد.
(cut scene23-9): حمیدرضا و وحدتی هر یک در گوشهای از راهرو، عقبتر از او در زیر آوارهای فرو ریخته افتادهاند.
(cut scene24-9): سیاووش آوارها را از روی آن دو کنار میزند. حمیدرضا به سختی مینشیند و به دیوار تکیه میدهد.
(cut scene25-9):حمیدرضا نظری بر ساق پای چپش میاندازد که استخوان سفید آن از میان ماهیچهاش بیرون زده و حتی شلوار و لباس ضد حریق او را دریده است. (close up)
(cut scene26-9): سیاووش با احتیاط سعی در برداشتن آوار از روی وحدتی دارد ، حال آنکه وی به سختی نفس میکشد. در همین حین وحدتی خطاب به سیاووش اذعان می دارد: «باید اینجا رو تخلیه کنیم… دوستت رو بردار… برو… دیگه زمانی نداریم…»
سیاووش: «طاقت بیار سرگرد…همه با هم میریم… طاقت بیار»
وحدتی چنگ بر بازوی سیاووش میزند: «به حرفم گوش کن بچه… وقتی نمونده… نهایتاُ تا… تا دو ساعت دیگه، اینجا میره روی هوا» در این میان به یکباره خون بالا میآورد و پس از درنگی کوتاه به سختی ادامه میدهد: «برو»
سیاووش که گویی در بلند کردن تکه سنگ قطوری که بر روی پای وحدتی افتاده، ناکام گشته پاسخ می دهد:«به غیر از اینجا از کجا میتونم دریچهی تخلیهی محفظه رو باز کنم… باید هنوز یک جایی، یک چیزی برای باز کردن اون دریچه باشه!»
وحدتی سرش را به نشانه نفی تکان میدهد: «هیچ راهی نیست… اولین انفجار توی اتاق کنترل اصلی رخ داد… این… آخرین راه بود… مگر اینکه»
سیاووش: «مگر اینکه چی؟»
وحدتی ادامه می دهد: «مگر اینکه… یکی دریچه رو به صورت دستی از داخل محفظه باز کنه… اما این کار خودکشیه!…» همچنانکه سرفههای گلوگیر امان وحدتی را بریدهاند، میافزاید: «به حرفم گوش کن پسر… برو خبر بده… دیگه وقتی نمونده…» و جمله آخر رو با خشمی لجام گسیخته که از تعلل بیش از حد سیاووش نشأت میگرفت بیان مینماید.
تمامی مکالمات فوق در یک medium shot نمایش داده میشود.
(cut scene27-9): سیاووش لحظهای از کمک کردن به وحدتی دست میکشد. چند گامی به عقب میرود و نگاهش را به حمیدرضا میدوزد.
(cut scene28-9): سیاووش دست بر زیر کتف حمیدرضا میاندازد و او را بلند میکند و در همان حال خطاب به وحدتی میگوید: «فقط یک ذره دیگه طاقت بیار… برمیگردم!»
۱۰ | اعلام خطر | خارجی | روز | در برابر درب ورودی ساختمان مرکزی |
(cut scene1-10): نمایی long shot از ورودی ساختمان که سیاووش و حمیدرضا در حال خروج از آن هستند.
(cut scene2-10): نمایی medium shot از خروج آن دو و آتشنشانهایی که به کمک ایشان دویدهاند و حمیدرضا را از او میگیرند و به سمت دیگر میبرند.
(cut scene3-10): علی شتابان به نزد سیاووش میآید و میپرسد: «چی شده؟… سرگرد کجاست؟»
سیاووش: « یک بمب دیگه اونجا کار گذاشته شده بود»
علی با نگرانی نجوا می کند: «یا حضرت عباس!»
سیاووش دست بر شانهی علی می نهد: « سرگرد اونجا نیاز به کمک داره و گفت بهت بگم باید هرچه سریعتر اینجا رو تخلیه کنیم…»
علی سری به نشانهی تصدیق حرف وی تکان میدهد: «باشه.»
سیاووش ادامه میدهد: «با این وجود بهم گفت که اون پایین هنوز یک جایی هست که میشه باهاش دریچهی تخلیه رو باز کرد… فقط به اتاق کنترل بگو درب همهی واحدها رو باز کنن تا من بتونم سریع به اون پایین برسم… این آخرین شانسمونه!»
علی لحظهای درنگ میکند و میگوید: «باشه…فقط بیا روی پِلان بهم نشون بده اون اتاق کنترل دیگه دقیقاً کجا واقع میشه»
سیاووش به یکباره فریاد بر میآورد: «زمانی برامون نمونده فرمانده… فقط بگو درها رو باز کنن… وحدتی بهم گفته کدوم دکمه رو فشار بدم.»
علی مجدداً سری تکان میدهد: «باشه….برو … علی یارِت …برو»
(نمایی medium shot از علی و سیاووش در یک قاب)
۱۱ | تصمیم نهایی | داخلی | روز | واحد مرکزی نیروگاه – مخزن رادیواکتیو |
(cut scene1-11): چهرهی مصمم و به عرق نشستهی سیاووش از شدت گرما به سرخی گراییده است و در حالی که گویی اشک در چشمانش حلقه زده، بر جدارهی مخزن ترک خورده نظر دوخته و با خدای خود می گوید: «یعنی این تمام چیزیه که از من می خوای؟… یعنی تمام تلاشهایی که برای زندگیم کردم، همش برای همین یک لحظه بوده؟!» قطرهای اشک از گوشهی چشمانش بیرون میچکد و با تبسمی کوتاه ادامه میدهد: « اگر این تو رو خوشحال میکنه… چه سعادتی بهتر از خوشحالی تو.»
۱۲ | نجات وحدتی | خارجی | روز | در برابر درب ورودی ساختمان مرکزی |
(cut scene1-12): وحدتی را در حالی که بر روی برانکارد قرار دادهاند، از درب خروجی بیرون میآورند و در همین حین علی بالای سرش قرار میگیرد و میگوید: « خوشحالم که حالت خوبه… تخلیه نفرات رو شروع کردیم اما انشاءلله اگر سیاووش بتونه دریچهی تخلیهی محفظه رو پیدا کنه دیگه جایی برای نگرانی نیست.» (medium shot)
(cut scene2-12): وحدتی که به سختی نفس میکشد، به سختی ماسک اکسیژن را از روی دهانش بر میدارد و می گوید: «از چی حرف می زنی!….» چند بار سرفه میکند و ادامه میدهد:«…اون پایین… هیچ راهی برای تخلیه وجود نداره!» (Close up)
(cut scene3-12): نمایی close up از چهرهی نگران علی.
۱۳ | تخلیه | داخلی | روز | واحد مرکزی نیروگاه – مخزن رادیواکتیو |
(cut scene1-12): سیاووش لباس سفید ضد شیمیایی را بر روی لباس ضد حریق خود میپوشد.
(cut scene2-12): ماسکش را محکم میکند. (close up)
(cut scene3-12): درب اصلی ورودی واحد محفظه را محکم میبندد. (close up از بسته شدن درب)
(cut scene4-12): در همین زمان علی به همراه سه تن دیگر پشت درب قرار میگیرند، در حالی که علی با چهرهای نگران فریاد می کشد: «در رو باز کن… سیاووش… در رو باز کن»
(cut scene5-12): سیاووش دستش را به نشانهی خداحافظی بالا میآورد و پس از لحظهای درنگ دستش را بر روی قلبش قرار میدهد.
(cut scene6-12): علی از پشت شیشه درب همچنان فریاد میکشد: «نه…نه… این کار رو نکن… این کار رو نکن… یکی این در رو باز کنه» و محکم مشتش را بر درب میکوباند.
(cut scene7-12): سیاووش بالای محفظهی رادیواکتیو میرود. درب دریچهی اصلی را باز میکند و میگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم» سپس نفسی عمیق میکشد و پیچ محفظهی ورودی هوای ماسکش را میبندد؛ و آنگاه به درون مواد رادیو اکتیو برای باز کردن دریچهی تخلیه شیرجه میزند.
(cut scene8-12): تصویر در سفیدی مطلق fade میشود.
مطالب مرتبط:
One thought on “بازخوانی آثار برتر بخش نویسندگی «دومین مسابقهی طراحی و نویسندگی پینما»”