اشاره
نبرد رستم و اسفندیار نقطۀ اوج یا دستکم یکی از نقاط اوج تاریخ اساطیری ایران است. پیکار دو پهلوان بلندآوازه و سرسخت که به حکم تقدیر، مجبور به رقابت و نزاع با یکدیگر میشوند و درنهایت یکی از آنها دیگری را میکُشد. در اینجا نه با تقابل همیشگی خیر و شر، که با مصاف دو پهلوان بزرگ مواجهایم. هرکدام از آنها دلایل و انگیزههای قابل دفاعی دارند و از اصولی که به آن معتقدند دست نمیکشند. هر دو پیش از آن جنگهای بسیار و آزمونهای دشوار زیادی را پشت سر گذاشتهاند و همیشه در پایان ماجرا، با تحمل سختی و رنج بسیار، کامیاب و سربلند شدهاند. آنها بدون خشم و کینۀ قبلی نسبت به یکدیگر، در جریان حوادث مقابل هم قرار میگیرند و محکوم به زورآزمایی میشوند. هر دو آنقدر راسخ و تزلزلناپذیر و آنقدر لجوج و جاهطلب هستند که تسلیم دیگری نشوند و این بازی بیرحمانه را تا انتها دنبال کنند.
شهریار رویینتن
اسفندیار رویینتن است و بدنش از سلاحهای عادی زخم برنمیدارد. او نیز مانند رستم از هفتخان خود گذشته است. او با گرگ و شیر و اژدها و – یکی از دو – سیمرغ جنگیده، جادوگر مخوف را کشته و سرمای مهلک را تاب آورده و تحمل کرده و زنده مانده است. او مردی باایمان و معتقد به آیین زرتشتی توصیف میشود که البته در وقت نیاز از فریب و خدعه و نیرنگ بهره میگیرد و اگر ضرورت اقتضا کند از بیرحمی و قساوت نیز ابایی ندارد. با این ویژگیهاست که بارها با مرگ چشم در چشم شده است؛ اما سرانجام از آغوش آن گریخته و از سختترین تنگناها و بدترین شرایط نجات یافته است.
وی چون شهریاری است که به تصاحب تاج و تخت پدرش میاندیشد و آن را حق مشروع و طبیعی خود میبیند، از هیچ نبردی، هرچقدر هم که سخت و نابرابر باشد پا پس نمیکشد و برای اثبات لیاقت خود هر چالشی را میپذیرد. تسلیم کردن و به اسارت گرفتن رستم، آخرین چالش و شرط نهایی پادشاه برای انتخاب او به جانشینی است. شرط و چالشی که ادای آن بسیار دشوار و به اعتقاد خردمندان زمانه ناممکن است. طبق پیشگوییها، این مبارزه با تمام مبارزههای قبلی اسفندیار متفاوت است و او از میدان جنگآزمایی با رستم زنده و پیروز خارج نمیشود.
پیکار دو پهلوان بزرگ
ادامه داستان را همه میدانیم: اسفندیار رستم را به تسلیم دعوت میکند و رستم – چنانکه از پهلوان نامداری مانند او انتظار میرود – نمیپذیرد. گفتوگوهای میان این دو و پیامهایی که میانشان رد و بدل میشود نتیجهای جز سوق دادن این دو به جنگ تنبهتن به دنبال ندارد. نقشآفرینی شخصیتهای دیگر حاضر در صحنه نیز کمکی به سازش این دو پهلوان نمیکند و رویارویی آنها در میدان رزم اجتنابناپذیر میشود.
روز نخست نبرد با برتری اسفندیار به پایان میرسد اما فرجام نهایی کار به روز بعد موکول میشود. رستم که زخمی و خسته و از غلبه بر شهریار رویینتن نومید است به سیمرغ پناه میبرد و او را به کمک میطلبد. سیمرغ راهی پیش پای رستم میگذارد اما به وی هشدار میدهد که قتل اسفندیار، به هر بهانه و با هر توجیهای که باشد، تاوان گزافی دارد و قاتل او در همین دنیا مجازات میشود. رستم میان پذیرش پند سیمرغ یا کسب یک پیروزی دیگر و حفظ غرور و حیثیت خود، دومی را برمیگزیند و به میدان نبرد برمیگردد. او کمان خود را برمیدارد و چشم اسفندیار را هدف میگیرد و شهریار را از پا در میآورد.
در دستهی دیگری از روایتها وجه تاریخی آن از وجه اسطورهای پررنگتر است. در چنین روایتهایی، این ماجرا نه فقط نبرد دو پهلوان بزرگ زمانه، که بخشی از یک جنگ داخلی خونین است که میان دو شاخه از یک خاندان سلطنتی روی میدهد. بررسی و ورود به این دسته روایتها و پرداختن به ریشهها و علل و عوامل این جنگ داخلی، ما را از بحث اصلی دور میکند اما اشاره به این نکته ضروری است که حتی در این دسته روایتها هم مصاف تنبهتن رستم و اسفندیار نقطۀ عطف جنگ و پیروزی یکی از آنها بر دیگری تعیینکنندۀ برندۀ پیکار است.
تأملی بر این داستان
نبرد رستم و اسفندیار داستان تلخ و پیچیده و بدفرجامی است. یکی از دو پهلوان در میدان نبرد از پای درمیآید و قربانی غرور و سرسختی خود میشود. دیگری نیز بعد از غلبه بر حریف در غم و اندوه فرومیرود و به گناه کشتن شهریار دلیر و باایمان، از آن پس دیگر روی آرامش و سعادت را نمیبیند. در پایان این داستان، آنکه جوانتر است به خاک میافتد و خویشان و دوستانش را در مرگی دردناک وداع میگوید و آنکه پیرتر است زنده میماند و بار لعن و نفرین ابدی را به دوش میکشد و در نهایت نیز با مرگی غریبانه بهای انتخاب خود – و نادیده گرفتن پند سیمرغ – را میپردازد.
جاهطلبی و غرور و سرسختی آنها در شکلگیری فرجام نهایی کار بیتأثیر نیست؛ اما در اینجا هم، سرنوشت و سایۀ سنگین آن بر شخصیتها و این تفکر به وضوح دیده میشود که نیرویی فراتر از خواست و ارادۀ انسانهای فانی بر جهان سیطره دارد و اینکه مجموعهای از علل و عوامل و سیر پرفراز و نشیب حوادث چنان رقم خورد که دو قهرمان داستان رو در روی یکدیگر بایستند و برای کشتن هم دست به سلاح برند؛ آنهم در شرایطی که پیش از آن نسبت به هم کینهای نداشتند و دشمن یکدیگر محسوب نمیشدند.
مرتضی میرحسینی