تراژدی و قصههای سوگآور؛ تفاوت میان روایت یونانی و ایرانی
اشاره به موضوع و توضیح یک نکته
در نوشتههای قبلی برخی مضامین موجود در داستانهای اساطیری ایران مانند «نبرد خیر و شر» و «انتخاب انسان» و «سفر و تفسیرهای مختلف آن» را با هم بررسی کردیم. اینجا و در این نوشته بر مضمون دیگری درنگ خواهیم کرد اما نه به شیوۀ قبل، که از منظری جدید. زیرا موضوع این نوشته، چنان که خواهید دید این تغییر رویکرد را ایجاب میکند. موضوع ما در اینجا «تراژدی» با همان تعریف یونانی آن است و جستجوی پاسخ این پرسشها که آیا میتوانیم چنین داستانهایی را در سنت قصهگویی خودمان نیز پیدا کنیم؛ اگر چنین مضمونی داریم در کدام قصهها خودنمایی میکند و چگونه وارد فرهنگ ما شده است. البته ضروری است که قبل از هر چیز – و پیش از آن که به بحث وجود تراژدی در میان اسطورههای خودمان برسیم و بر نمونهها تأمل کنیم – تفاوت تراژدی یونانی با داستان سوگآور ایرانی را نیز معلوم و مشخص کنیم.
تراژدی یونانی، سوگنامههای ایرانی
میدانیم که «تراژدی یک ساخت نمایشی یونانی است» و ما در سنت قصهگویی خودمان چنین روایتهایی نداشتهایم. البته ما ایرانیها «داستانهای سوگآور» زیادی داریم که با تراژدی به همین مفهموم یونانی آن تفاوتهای زیادی دارد. این تفاوتها در چیست؟ میتوان گفت که «داستان سوگآور محبوب ایرانی، داستان برخورد دو آدم [یکی] بد و [دیگری] خوب است. همان مضمون کهن اهورا و اهریمن، همان بد و خوبی که در تفکر ایرانی پیوسته محرک و باعث تحول داستانها است و مضمون اصلی اساطیر و حماسهها قرار میگیرد». نمونههای آن نیز فراوان است و چه در قصههای قبل از اسلام و چه در متونی که به دورۀ اسلامی منسوب میشود وجود دارد. داستانهایی طولانی چون «نبردهای ایران و توران، برخورد افراسیاب و پادشاهان ایرانی، دشمنی ضحاک و فریدون، تماماً معرف نبرد بد و خوب است». در چنین چارچوبی است که تورانیها بد و نمایندۀ شر، و ایرانیها خوب و نمایندۀ خیر هستند؛ یا ضحاک که مظهر پلیدی و شرارت مطلق است و فریدون که به پاکی و درستکاری شناخته میشود. همچنین «ما میتوانیم به عزاداریهای حسینی توجه کنیم که واقعاً برای ما مقدس و محترم است. در اینجا هم ما یک یزید و شمر لعنتی را در برابر امام شهیدمان قرار میدهیم و در واقع، این اشکی که از چشمهای ما در عزاداریهای حسینی میریزد، نشان میدهد چگونه در نزد ما اینگونه مضمون و شخصیت داستانهای سوگآور محبوب است». در حقیقت، حتی یک حادثۀ عظیم تاریخی را هم در سنت داستانگویی خودمان، به همین شیوه، روایت و بازخوانی و نسل پشت نسل حفظ میکنیم. خلاصه اینکه «برخورد شخصیتی دیوسیرت و شخصیتی فرشتهآسا و مرگ انسان شریف به دست عنصر دیوسیرت با همه شقاوت و توحش ممکن. این ساخت روایات سوگآور ماست».
تراژدی ایرانی
اما در شاهنامه، یعنی نقطۀ اوج قصهگویی ما، در کنار همۀ آن داستانهای سوگآور «به طرز شگفتآوری به سه چهار مضمون همانند با مضمون تراژدی یونانی برمیخورید». البته این همانندی بیشتر در «مضمون، شخصیتها و تحول» آنها دیده میشود و کمتر در خود ساختار تراژدی یونانی و شکل نمایش آن. نمونۀ برجستۀ آن هم داستان سیاوش و افراسیاب است: «رفتن سیاوش به تورانزمین و عشق سیاوش و افراسیاب به هم و دشمنی گرسیوز در این میان و دروغ گفتن به هر یک از طرفین و دوستی و عشق را به یک کینه تبدیل کردن، تا آنجایی که واقعاً هر دو بر اثر این کینه نابود میشوند، یکی از شگفتترین و زیباترین مضمونهای تراژیک است، که ما در شاهنامه دقیقاً میبینیم: افراسیاب سرانجام به خاطر قتل سیاوش است که کشته میشود و سیاوش هم به خاطر این کینهای که در پس دوستی به وجود آمده است، کشته میشود». همچنین داستان رستم و اسفندیار نیز «در نهایت زیبایی مضمونی تراژیک دارد. تمام عناصر مضمونی و شخصیت تراژدی را در آن میبینید. رستم به اسفندیار احترام میگذارد و از مهر او تهی نیست. اسفندیار به عنوان استاد و معلم و پیشکسوت خویش به رستم نگاه میکند و وقتی رستم در سیستان به دیدار اسفندیار میرود، در آغاز هیچ کینهای هم به او ندارد. بعد با چه زیبایی و لطافتی قدم به قدم این رابطۀ خوب در پی تفاوت شخصیتها و دستورهای گشتاسب تبدیل به رقابت و کینه میشود و در پایان این دیدار قرار جنگ فردا را میگذارند». ادامه ماجرا را هم که خودتان بهتر میدانید: مرگ اسفندیار و نفرینی که پس از آن بر زندگی رستم سایه میاندازد و سرانجام او را هم از پا درمیآورد. ماجرای سیاوش و سودابه و دلباختگی بدفرجام یکی از آنها به دیگری و نیز داستان رستم و پسرش سهراب و نبرد میان آنها را هم با اندکی تسامح میتوان در میان این نمونهها جای داد.
تأملی بر موضوع و توضیح بیشتر
بنابراین تراژدی از آن ما نیست و ماهیتی غیرایرانی دارد. این گرایش در سنت قصهگویی ما غالب است که تقابل حقیقی رویارویی پاکی ناب و پلیدی مطلق است و نمیتوان به هر دو طرف پیکار حق داد. اما تراژدی نیز در ادبیات و اندیشۀ ما رخنه کرد. این رخنۀ تراژدی در داستانهای ایرانی بدون تردید نشانهای از «تلفیق فرهنگی» است و ریشۀ آن به دوران حضور یونانیها در شرق ایران برمیگردد. ولی «ایرانی که روحاً آن دو پدیدۀ متضاد معصوم و نامعصوم (خوب و بد) را دوست دارد، دنبال این ساخت نمیرود… بنابراین، شما در تمام ادبیات پیش و پس از اسلام، فقط چند روایت انگشتشمار با مضمون تراژیک میبینید که [خب، آنهم] اصلی یونانی دارد». این هم البته جای بهت و تحسین است که فردوسی «با وجود اینکه مُبدع و آشنا با مضامین تراژیک یونانی نیست، ولی آنقدر هنرمند و داستانسرا و هنرشناس است که مضمونی را که مطابق با ذوقیات طبیعیاش نیست، به صورت شگفتترین اثر ادبی و هنر درآورد».
مرتضی میرحسینی
—————————————————————————————————————
پینوشت یک: جملات درون گیومه («») از یکی از سخنرانیهای دکتر مهرداد بهار با عنوان «تأثیر حکومت کوشانها در تشکیل حماسۀ ملی ایران» انتخاب شدهاند. این سخنرانی، اواخر دهۀ هفتاد در آیین بزرگداشت آغاز دومین هزارۀ سرایش شاهنامۀ فردوسی در اصفهان انجام شد. برای مطالعه متن کامل و مکتوب این سخنرانی میتوانید به کتاب زیر مراجعه بفرمایید:
ـــــ بهار، مهرداد؛ «از اسطوره تا تاریخ»، چاپ نهم (تابستان ۱۳۹۵)، نشر چشمه.
پینوشت دو: تصاویر این متن برگرفته شده است از وبسایت kingorama.com.