محدودیتها و ضرورتهای کار در این بستر چیست؟
اشارهای به موضوع و مقدمهای برای بحث
در نوشتههای قبلی بخشی از تاریخ اساطیری ایران را با هم مرور کردیم و به ویژگیهای شخصیتهای اسطورهای و مضامین داستانهای اساطیری خودمان پرداختیم. همچنین گوشهای از تبادلات فرهنگی میان ایران و تمدنهای همجوار آن و اثر فرهنگهای شرقی و غربی بر قصههای ایرانی و شماری از نمونههای این اثرپذیری را بررسی کردیم. در لابهلای این مباحث، چند بار به مهارت فردوسی در روایتگری و تصویرسازی نیز اشاره شد، اما چون موضوع آن نوشتهها خود فردوسی و اثر ماندگارش شاهنامه نبود، چندان به محتوای کار او نزدیک نشدیم و جز اذعان به قدرت ادبی و اعتراف به عظمت شاهنامه کار خاص دیگری نکردیم. بنابراین ضروری به نظر میرسد که کمی به عقب برگردیم و – برای تکمیل آنچه تاکنون گفتهایم – دربارۀ محتوای شاهنامه و آنچه فردوسی در این کتاب جمع کرده است تأمل کنیم. سپس، در پایان این نوشته به پرسشی هم که در عنوان متن به چشم میخورد پاسخ خواهیم داد.
عناصر سازندۀ شاهنامه؛ اسطوره، حماسه و تاریخ در کنار هم
دکتر مهرداد بهار، زمانی در مصاحبه با حمید سهیلی گفته بود که «وقتی [نتیجۀ نهایی کار فردوسی را] تجزیه و تحلیل میکنیم، میبینیم که عناصر سازندۀ شاهنامه، عمدتاً [از میان داستانها و شخصیتهای] اساطیر است، ولی تأثیرپذیری از تاریخ هم دارد». این جملۀ او هر چقدر هم درست و به ظاهر ساده باشد، باز به اندازۀ کافی گویا نیست و نیاز به کمی توضیح و تفسیر دارد. در برخی مطالعات و بررسیها، شاهنامه را به دو بخش «اساطیری» و «تاریخی» تقسیم میکنند؛ دو بخشی که با دوران دارا و اسکندر، یعنی سالهای پایانی فرمانروایی کیانیان از هم جدا میشوند. با آغاز پادشاهی دارا، دورۀ اساطیری به پایان میرسد و روایتها و حوادث به واقعیتهای ثبتشدۀ تاریخی شبیه و نزدیک میشود. داستانهایی مثل نبرد فریدون و ضحاک، اسفندیار رویینتن، زال و سیمرغ و دیوها و اژدها، عبور سیاوش از میان شعلههای آتش، و یا حتی سفر بیبازگشت کیخسرو همگی قصههایی از این بخش اساطیری محسوب میشوند. همچنین حوادث و قصههایی مانند یورش اسکندر و شکست دارا و فرجام غمبار آخرین شاه کیانی، آغاز دوران ملوکطوایفی و بعد جنگهای اردشیر بابکان و پایهگذاری سلسلۀ ساسانی و تداوم فرمانروایی در خاندان او همگی در بخش تاریخی شاهنامه جای میگیرند.
البته این تقسیمبندی و تفکیک دورۀ اساطیری از دوران تاریخی بدین معنی نیست که داستانهای اساطیری شاهنامه ارتباطی به تاریخ و رویدادهای تاریخی ندارند و فردوسی و راویان و سرایندگان پیش از او همۀ این حوادث و شخصیتهای اسطورهای را یا خودشان خلق کردهاند یا از دل افسانهها بیرون کشیدهاند. گویا برخی شخصیتها و خاندانهایی که در دورۀ اساطیری از آنها نام برده میشود، زمانی واقعاً در گوشهای از سرزمین ایران زندگی میکردند و برخی از آنها امیران و حاکمان محلی بودهاند؛ «مثلاً خانوادۀ گیو و گودرز، که [با توجه به پژوهشهای جدید] میدانیم شخصیتهای تاریخی دورۀ اشکانیاند. آنان [در مقطعی از تاریخ ایران] فرمانروایان گرگان و سمنان و دامغان و مناطق دیگر بودهاند [و هرکدام به سهم خود در حوادث زمانه حضور و نقشآفرینی داشتهاند]». حتی میتوان این بحث را کمی عمیقتر کرد و به جستجوی اثر تاریخِ تحولات اجتماعی در شاهنامه رفت. «مثل قیام کاوه آهنگر که قیام بازار است. ما در تاریخ [و منابع تاریخی موجود] کسی را به نام کاوه نداریم، ولی این شخصیت نمودار به وجود آمدن شهرهای دورۀ اشکانی و شکل گرفتن بازارهاست. قیام این شهرها و مسئلۀ عیاری و به قدرت رساندن شهریار دادگر، شکست ضحاک و به قدرت رساندن فریدون، در واقع انعکاسی از تحولات اجتماعی است».
جمعبندی و حرف اصلی
همۀ این سخنان را گفتیم تا به اینجا برسیم که برای فردوسی، اسطورهها و حماسهها و حتی تاریخ، مواد و مصالحی بودند که وی بنای شاهنامه را به کمک و با استفاده از آنها برپا کرد. او، چنان که از واژه به واژۀ شاهنامه برمیآید، به خود این مواد و مصالح و آنچه پیشینیان ساخته یا گردآوری و تدوین کرده بودند احترام میگذاشت و برای جمعآوری آنها از هیچ رنج و کوششی دریغ نمیکرد. اما وی به همین حد اکتفا نکرد و به هدف آفرینش اثری ماندگار، گامی بلندتر و جاهطلبانهتر برداشت؛ او ثابت کرد که یک هنرمند خلاق میتواند هر چیزی را در خلق اثر خود به خدمت بگیرد و آنها را به سلیقۀ خود و برای نیل به هدفش بازآفرینی کند. مثلاً او برای نکوهش ظلم و بیان ضرورت عدالت، یک جا داستان فریدون و ضحاک را به کار میگیرد (همه در هوای فریدون بُدند/ که از درد ضحاک پُر خون بُدند) و یک جا هم پادشاهی انوشیروان را بستر کار و سخن خویش میکند (چنین بود آن شاه خسرونژاد/ بیاراسته بُد جهان را به داد). پس میتوان به تجربۀ موفق فردوسی در شاهنامه نگاه کرد و گفت که برای یک هنرمند خلاق هیچ محدودیتی در بهکارگیری اسطورهها و حماسهها و تاریخ وجود ندارد؛ به شرطی که او هرکدام از آنها و نیز کارکردشان را درست و عمیق بشناسد و سپس به استفاده از آنها در اثر خود بیندیشد. بدون این شناخت، نه تاریخ و نه اسطورهها و نه حماسهها تبدیل به مواد و مصالح کار هنرمند میشوند و نه نتیجهای که وی از زحمات خود انتظار دارد به دست میآید و نه شخصیتها و حوادث در جای مناسب خود قرار میگیرند. پس در پایان این نوشته، اگر بخواهیم به پرسش آغازین خودمان پاسخ بدهیم، پاسخ ما چنین خواهد بود: در این بستر محدودیتی وجود ندارد، اما شناخت آنچه که به این عرصه تعلق دارد، یعنی تسلط بر مواد و مصالح کار بسیار ضروری و لازم است.
مرتضی میرحسینی
—————————————————————————–
پینوشت: همانطور که در ابتدای متن اشاره شد مأخذ جملات دکتر مهرداد بهار در این یادداشت و ارجاعات درون متن، یعنی همۀ جملات و واژگانی که درون گیومه («») قرار دادیم از مصاحبۀ او با حمید سهیلی اخذ شدهاند. این مصاحبه در اوایل دهۀ هفتاد (سال ۱۳۷۱) و به بهانۀ ساخت «فیلمی دربارۀ حماسهها و اسطورههای ایرانی» انجام گرفت. برای مطالعه متن کامل و مکتوب این گفتوگو میتوانید به فصل «اساطیر و حماسههای ایرانی» از کتاب زیر مراجعه بفرمایید:
ـــــ بهار، مهرداد؛ «از اسطوره تا تاریخ»، چاپ نهم (تابستان ۱۳۹۵)، نشر چشمه.